سوزان سونتاگ در مقاله مشهورش درباره رمان درخشان ماشادو د آسیس، «خاطرات پس از مرگ براس کوباس» (ترجمه عبدالله کوثری، نشر مروارید)، اشاره می کند که نوشتن خود زندگینامه کامل خود ممکن نیست، چرا که زمانی می توان درباره زندگی خود نوشت که زندگی به پایان رسیده باشد و پس از آن دیگر نویسنده یی در کار نیست که چنین چیزی بنویسد.
همین است که آنان که به نوشتن خود زندگینامه خود دست می زنند، در واقع کاری نمی کنند جز آنکه داستانی با پایان نامعلوم را مقابل چشم خواننده می گذارند و این داستان کامل نمی شود مگر آنکه کسی دیگر پایان آن را بنویسد، یکی از میلیاردها انسانی که پس از مرگ نویسنده زنده می ماند. تنها فرم رمان است که می تواند از عهده چنین امری برآید، می تواند مردی را از اعماق گور فراخواند و قلم به دست او دهد. می تواند «نویسنده فقید»ی خلق کند که زندگی خود را، پس از رسیدن به نقطه پایان می نویسد، کاری که د آسیس با قهرمان رمانش می کند.
در مورد نقد ادبی نیز همین را می توان گفت. هر نوع نقد و اظهارنظری بر مجموعه آثار شاعر یا نویسنده یی زنده، بی گمان ناتمام خواهد بود و نمی تواند محکی برای سنجش کلی آثار او باشد. همیشه این احتمال وجود دارد که در زمانی کوتاه، چرخشی بنیادین در نگاه و نوشتار هر کس رخ دهد و نویسنده به نوشتن متنی دست بزند که کل فرضیات و نظرات منتقد را دگرگون سازد. بنابراین بهترین نقطه آغاز برای خواندن مجموعه آثار هر کس، لحظه مرگ اوست، همان لحظه یی که نقطه پایانی بر کل نوشته های او گذاشته می شود و تازه در این لحظه است که می توان این مجموعه را به منزله یک کل در نظر گرفت.
نقد مجموعه آثار هر نویسنده و شاعری، به شکل نمادین در واقع در همان نقطه وقوع این کنش کامل است که آغاز می شود، حال چه عامل این کنش مرگ طبیعی باشد و چه فرد خودکشی کند یا به قتل رسد.
ستایش ها و تکریم های شخصی، نقل خاطرات و رفاقت ها و به به و چه چه درباره شخصیت هر شاعر و نویسنده یی متعلق به دوران حیات اوست، چرا که فایده یی ندارد جز آنکه تسلایی برای روح و جسم خسته اش باشد و این حس را به او القا کند که در کنار بی شمار دشمنی که دلیل وقف زندگی برای نوشتن را نمی فهمند، دوستانی نیز وجود دارند که به کارش احترام می گذارند و تحسینش می کنند. ستایش ها و خاطره نویسی های پس از مرگ، جز خود نویسنده ستایش نامه به کار هیچ کس دیگری نمی آیند، چیزی نیستند جز فرصتی برای او که در واقع از خود تجلیل کند که در زمان حیات شاعر موفق به درک محضرش شده است. پس از مرگ، خود شاعر که وجود ندارد تا از این ستایش ها بهره یی برد و این خاطرات به کار خواندن آثارش، عزیزترین یادگارانش بر کره خاک، نیز نمی آیند، پس در مجموع به خود شاعر ارتباطی ندارند.
قیصر امین پور بیش از هر چیز شاعر بود و این از معدود نقاطی است که دوست و دشمن بر سرش توافق دارند. شاعر بودن او به این معناست که امین پور از قبل شعر به دنبال مال و منال نبود، پست و مقامی به دست نیاورد و شعرش را خرج مدح و ثنای کسی نکرد و همین است که کار او را شایسته نقد و توجه جدی می کند.
او در زندگی فقط شعر را جدی گرفت، حال هر نوع شعری که می خواهد باشد و به همین دلیل، ادای احترام به او چیزی نیست جز اهمیت دادن به همان چیزی که امین پور خود جدی می گرفت. چنین تحسین های غلاظ و شدادی، از قضا با روح زندگی و نوشتار امین پور ناهمخوان است.
او عمری را از توجه و عزیز داشتن افراد، از جمله خودش، سر باز زد تا شعرش را آلوده هزار و یک چیز، که نامیدنشان زائد است، نکند و همین گرامی داشتن جایگاه شعر مهم ترین میراث او برای ما می تواند باشد. اظهارنظرهای سطحی و نوشتن خاطرات سوزناک در مورد شخصیت او، دقیقاً پشت پا زدن به آرمان اصلی شاعر در زندگی و خلاصه بگوییم، خیانت به شعر امین پور است. تجلیل و تکریم حقیقی قیصر امین پور ممکن نیست مگر با خواندن دقیق شعر او و با نشان دادن نقاط ضعف و قوت آثارش، زمینه یی که شعر قیصر از دل آن برآمده، سیر استحاله و تحولش و هزار و یک چیز دیگر. صرف نوشتن خاطره و احساسات ناشی از رقت قلب مساله نیست و هر کس مختار است احساساتش را بر کاغذ بیاورد و حتی منتشر کند. مشکل در آن لحظه یی است که چنین یادواره هایی با احکام قاطع ادبی گره بخورد و مرگ زودهنگام شاعر موجب شود بی هیچ سند و مدرکی او را در کنار خدایان المپ شعر جای دهند.
گفتن اینکه امین پور نه فقط در فرم بلکه در محتوا هم نوآوری کرد، بدون بررسی دقیق آثارش و نشان دادن نحوه این نوآوری بی معناست. اینکه به خاطر غلیان احساسات ناشی از مرگ شاعر چنین بی مسوولیت درباره اش سخن بگوییم و کلی گویی کنیم، خیانت به همان چیزی است که امین پور عمرش را به پای آن گذاشت.
نوشتن درباره آثار هرکس نیازمند آمیزه یی دقیق از احساسات و خونسردی است، دیالکتیکی است پایان ناپذیر که منتقد همواره باید در دو قطب آن رفت و آمد کند و اسیر هیچ کدام نشود، که اسیر احساسات شدن نتیجه اش همین یادداشت های سطحی پس از مرگ او می شود، متونی که اگرچه به نیت ادای دین به شاعر منتشر شده، تبعات دیگری دارد و اسیر خونسردی شدن نتیجه اش همان خروارها نقد پوسیده است که به قول مارکس، فقط به درد «سپردن به دندان موش ها» می خورد.
اینها فقط از باب یادآوری این نکته بود که حالا زمان آن رسیده است که منتقد از نقطه پایانی که خدا بر زندگی امین پور نهاد یک گام آن طرف تر برود و برای ادای احترام به شاعر فقید، به جای میدان دادن به فوران احساساتی که با مرگ می آیند و با باد می روند، خواندن آثارش را آغاز کند.
2
مکرراً شنیده ایم که شعر اتفاقی در زبان است، که مساله اصلی هر شاعری مساله زبان است و شاعر بزرگ آن کسی است که زبان عصر خود را در شعرش بحرانی می کند، انگشت بر شکاف ها و نقاط نادیده زبان می گذارد و پتانسیل هایی از زبان را آزاد می کند که پیش از او مغفول مانده بود.
نبوغ هر شاعر بزرگی نه در شدت و حدت احساسات یا عمق و عظمت مضامین نهفته در شعر او، بلکه در نحوه برخوردش با زبان و توانایی اش در کشف پتانسیل های زبان است. در زبان فارسی، این امر در مورد کسانی چون فردوسی و حافظ و مولوی و نیما و شاملو واضح تر از آن است که نیاز به بحث و ارائه آمار و ارقام داشته باشد. از این بین، نمونه نیما، به این دلیل که از یک سو به عصر ما نزدیک تر است و از سوی دیگر انقلابی در کلیت زبان فارسی ایجاد کرد، نمونه مناسبی است.
نیما با ترکیبی از ساختارهای زبانی شعر فرانسه و خردگرایی پاستورال، همچون بیگانه یی متجاوز بی محابا به زبان فارسی حمله کرد و با شکستن هر چیز در شعر فارسی، از زبان فخیم غزل سرایان گرفته تا زبان بی خاصیت معیار، پتانسیل هایی را در دل این زبان آزاد کرد و زوایایی از آن را نشان داد که از چشم معاصران و پیشینیان او به کل دور مانده بود. بی جهت نیست که عمده شهرت هر شاعر بزرگی متعلق به دوران پس از مرگش است.
چهره شاعر در جامعه مشابه چهره یی است که گاستون باشلار در «روانکاوی آتش» (ترجمه جلال ستاری، نشر توس) از آتش افروز ترسیم می کند؛ مردی که بر عمیق ترین و سرکوب شده ترین خواست مردم جامعه، که میل به آتش افروزی است، انگشت می گذارد، موجب می شود عقده پرومته آنان سر باز کند و به همین دلیل همگان از او فاصله می گیرند و دیوانه اش خطاب می کنند.
آتش افروز خطرناک ترین و دیوانه ترین جنایتکاران است، چرا که با عمقی ترین و سرکوب شده ترین میل مردمان سر و کار دارد. شاعر واقعی نیز نزد مردم چنین چهره یی است؛ او را به عنوان مجنونی گوشه نشین که از زندگی عادی بریده و مشتی مزخرف سر هم می کند، طرد می کنند و ترجیح می دهند میل ادیپی شان به ویران کردن زبان پدر، سرکوب شده باقی بماند.
آنان کسی را که این زبان سالم و قابل فهم را بحرانی نکند ترجیح می دهند، کسی را شاعر می خوانند که با احساساتشان سر و کار دارد و عواطف شان را تحریک می کند و شاعر واقعی را دیوانه خطاب می کنند و به محاق می رانند، چنان که سال ها نیما را فحش دادند و به گوشه عزلت راندند. بی جهت نیست که یکی از معیارهای شعر خوب ترجمه ناپذیری محتوای آن به زبانی دیگر است. آن شعری که دغدغه اش زبان است، چیزی نمی گوید که قابل ترجمه به زبان های دیگر باشد، پیامی ندارد که بتوان آن را به گوش دیگر مردمان رساند. تنها کاری که از عهده مترجم شعر برمی آید، ترجمه آن اتفاق زبانی به زبان های دیگر است، بی آنکه دغدغه رساندن محتوا به خوانندگان زبانی دیگر را داشته باشد.
قیصر امین پور، از آن دسته شاعرانی است که قصه مبارزه با زبان تثبیت شده عصر خود را ندارند و در نتیجه به تحریک عواطف و احساسات خوانندگان شعر و بیان دغدغه های سانتی مانتال شخصی و ذکر تنهایی و غم و عشق و نظایر آن در شعرشان می پردازند. امین پور در شعرش فاصله امن خود را با زبان با دقت حفظ می کند و در اکثر قریب به اتفاق آثارش هیچ آسیبی به زبان معیار نمی رساند. شعرهای او را به راحتی می توان به هر زبان دیگری ترجمه کرد و پیامش را به گوش مردمان جهان رساند، می توان برای کسی تعریف کرد و خواندنشان برای تحریک احساسات رقیق شخصی بسیار مفید است.
به خوبی می تواند اشک هر دل شکسته یی را درآورد و آه از نهاد هر دل خسته یی برآورد، به درد تحکیم روابط و غلظت بخشیدن به دوستی ها می خورد، برای ابراز عشق یا ندامت به معشوق یا توصیف تنهایی خود برای دوستی دیگر بسیار سودمند است، اما در نهایت اگر پذیرفته ایم که شعر اتفاقی در زبان است، اینها هیچ کدام از خصایل شعر نیست.
نوشته شده توسط :
علی
نظرات ديگران [ نظر]